۱۳۹۲ مهر ۲۴, چهارشنبه

پاسخ پیج"بازماندگان شهدا ,جانبازان ,آزادگان و رزمندگان 8 سال جنگ خانمان سوز" به نعیمه اشراقی


پاسخ پیج"بازماندگان شهدا ,جانبازان ,آزادگان و رزمندگان 8 سال جنگ خانمان سوز" به نعیمه اشراقی:
نعیمه اشراقی در فیسبوک خود نوشت: «جوک دیگری را که برای امام تعریف کردیم و همیشه به شوخی یاد می‌کردند این بود. امام خمینی:‌ ای پاسداران بیوه شهدا را بگیرید‌ ای کاش من هم یک پاسدار بودم.»
آنگاه که همرزمان ما و عزیزان ما در جبهه های جنگ دلاورانه می جنگیدند خمینی ملعون به سرنوشتی که ما را دچار آن کرد می خندیده است.
بله ما هم بر این باوریم که جان و مال مردم ایران و مخصوصا جان پدران شهید و فرزندان شهید و همرزمان شهید ما نیز در این جنگ بازیچه جاه طلبی پدربزرگتان واقع شده است.

 همین تفکر رذیلانه خمینی بود که بسیاری از کسانی که در جنگ همسرانشان کشته شدند مجبور شدند که با برادران آنها ازدواج کنند و خاطرات تلخ خانم زهرا واعظی فرزند شهید که مادرشان را مجبور می کنند که با برادر شهید یعنی عموی خانم زهرا واعظی ازدواج کنند و بخوانید خاطرات تلخی که در سینه فرزندان شهدا مانده است و شما پست فطرت ها رذیلانه به همین سرنوشت شومی که برای آنها رقم زدید خنده های شوم سر می داده اید.

ما هم معتقدیم که خمینی پلید بود و همین جمله شما اثباتی است بر پلیدی خمینی که با شستشوی مغزی کودکان زیر 18 سال که باید جایشان در مدرسه باشد با کمال بی رحمی و وقاحت با وعده دادن کلید بهشت آنها را بر روی مین فرستاد و به کشتن داد. 
طبق آمارهای خود حاکمیت  32275 نفردانش آموز و 2608 نفر دانشجو به کشتن داده شدند.
خمینی پلید و حاکمیتش بهترین فرزندان این مرز و بوم را یا در جبهه های جنگ به کشتن داد یا در زندان ها قتل عام کرد مانند کشتار مبارزین زندانی در سال 1360 و 1367  و یا در خیابان ها مانند سال 1388 بی رحمانه کشت.



پاینوشت : نوشته ها و شکوائیه های خانم زهرا واعظی فرزند شهید واعظی خطاب به پدر, مادر, پدر ناتنی و کشورش

 

پدر جان سلام


پدر جان سلام
امیدوارم که منو به خاطر بیاری .
همیشه از اینکه تو منو می شناسی یا اصلا چطور به خاطر می یاری ذهنم درگیر بود .
والان می خوام از خودت بپرسم.آخه همیشه می گفتن شهدا زنده اند !!!
ای بابا اگه زنده بودی پس چرا این همه دیدی و دم نزدی ؟
گربه زبونتو خورده بود یا دستت از خونه کوتاه بود؟
جون من بگو لحظه ای که تصمیم گرفتی بری چی تو ذهنت بود؟
ندیدی زن جوونت بارداره؟ندیدی 4تا بچه قد ونیم قد چطور از دور نگاهت می کنند؟
حتی ثانیه ای فکر کردی زندگی ادامه داره برای اونا ،ولی به چه قیمتی ؟
به چی رسیده بودی که قمار به این بزرگی رو کردی؟
نمی خوام به اهداف و عقایدت توهین کنم،ولی سالهاست ذهنم درگیره.
راستشو بگو به بتیاد شهید پشتت گرم بود یا خیالت از دولت فاسد راحت بود؟
لحظه مرگ نترسیدی؟پشیمون نشدی ؟حتی یه ذره دلت برا ما تنگ نشد؟
فکرشو می کردی برادرت بشه زالوی دندون تیز کرده؟
معلومه که فکر نکردی ،برای چی داری میری!!
چون اگه می دونستی بعداز تو زمان برای ما متوقف می شه ،نمی رفتی.
اگر می دونستی خودت با دستای خودت به جای قبر ،چاه عمیقی برای پاره های تنت می سازی ،بازم می رفتی؟
شاید تو برای خاکت یه دفعه رفتی،ولی ما برای این خاک لحظه لحظه های شاد وعادی زندگیمونو دادیم.
بعد از تو زندگی ادامه داشت ولی جنگ تمام نشد!
چه خیال خامی با دوستات داشتی که از ترس گذشتید؟!
حتما می دونی که بعد از تو یه دولت پدر خوانده داشتیم وباز هم یتیم تر از همیشه بودیم.
می دونی که هنوز نتونستم مرام کثیف بنیاد شهید رو باور کنم.
نمی دونی من همیشه حس یه بچه عقاب رو داشتم .عقابی که از بچگی هی پراشو می چیدن که نپره ،ولی یادش نرفت که عقابه.
آره پدر من ،من همون بچه ندیده توام که الان دارم از دور بهت نگاه می کنم.هنوزم نمی دونم منو می بینی یه نه؟ولی مطمئنم صدامو می شنوی چون همیشه باد خاکو از زمین بلند می کنه و تو هوا می چرخونه .


با همه احترام دخترت زهرا




مادر عزيزم سلام ,نمی پرسم چطورین ؟



مادر عزيزم سلام 
نمی پرسم چطورین ؟چون از احوالتون خبر دارم .فقط نمی دونی چقدر الان به وجودت نیاز دارم که به سئوالهام جواب بدی .
مادرم هنوز نفهمیدم چرا وقتی چهار سال و نیمه بودم وهمگی با هم رفتیم به دیدن کاخهای با شکوه شاه ،(وای که چقدر زیبا بودن یادته؟)
یدفعه دو سال و نیم اونجا گم شدیم و وقتی دنبالت می گشتم فهمیدم که اونجا اسمش دیگه کاخ نیست وپروشگاه ست.!!
چون همه اونهایی که مثل ما اومده بودن هر روز اونجا بودن؟؟!!
نمی دونم چرا ؟فقط چند ماه یه بار پیدات می کردم؟!چرا مثل قفس ،تقسیم بندیمون کردن ؟
چرا وقتی به زور قبول کردی زن عمویم بشی ،برگشتیم خانه ؟!
یعنی بنیاد شهید اینقدر نگران جوانی تو وبی پدری ما بود؟؟
می دونی مادرم اگه ماهی بودی از اشکهایی که این سی سال هر روز برای مددکارا می ریختی ،الان برای خودت دریایی داشتی!چی می خواستی ازشون ؟
می خواستی یک عمر زندگی اجباری رو پس بدی یا خودتو پس بگیری ؟
اونها حتی می گفتن ،دیوانه ای ؟!البته راست می گفتن ،چون فقط تو یادت می رفت که غذای زالو چیزی جز خون نیست وتو هر روز برایشان خون گریه می کردی ..
سی سال هر روز می رفتی ،ولی نمی دانم چرا هر روز نا امیدتر از دیروز بودی؟
تو به آنها امید می دادی یا اونها از تو امید می گرفتن.
تو هیچ اختیاری تو زندگیت نداشتی ولی اختیار تام داشتی تا اجازه بدی دشمنانت ذره،ذره به جرم زن بودن تو را امید وارتر از همیشه به قتل برسانند.
آه ه ...
خلاصش کنم مادرم ،نگران ودلتنگ همه خستگی هاتم.کاش اینجا بودی تا مثل همیشه ذهنمو پرت کنی از زنجیری که به گردن داری واجازه ندی بفهمم که ما برهنه خوشحالیم ،چون ما اجزای اصلی توَهم بنیاد شهیدیم و ،وظیفه داریم این توَهم رو بزرگ تر کنیم .چون مردم کشورمان ما را به سبب این تراژدی خوشبخت می دانند.
نمی دانند که ما هم زیستی مسالمت آمیز با زالو رو درون برکه ی کشورمان خوب یاد گرفتیم.ولی مادرم من دیگه نمی خوام منبع زالو باشم ،می خوام کسی باشم که راه برکه را باز کنم تا شاید آبی زالوها را با خودش به جای دیگری ببرد.
چون می دانم ما می تونیم فرار کنیم ،ولی نمی تونیم از دیده زالو پنهان بشیم!
به امید فردایی روشن تر
دخترت زهرا




کشور عزیزم سلام!



منبع عکس

این منم ،فرزند خودت،
همونی که بهش می گفتی :فرزند شهید!.........
آره این منم ،همون بچه ای که قبل از چشم باز کردن در این دنیا ،بزرگ شدم .
اونم به لطف تو!!
می دونی چرا؟!
چون دخترت اصلا بابایی نبود ،ولی عاشق مردونگی یی شد که تو ،در وجودش تربیت کردی!...
ببخشید که بهتون (تو)،می گم ،این از حس نزدیکی من به شماهاست !آخه عادت ندارم به نزدیکانم ،شما بگم !.....
عزیزترینم
اصلا میدونی چند وقته از خونه رفتم !؟؟ بایدم ندونی چون از اول خونه خرابم کردی .
به لطف تو به اسرار راز پی بردم .با نور روشن اسلامی که هنوزم پاسخی برایم ندارد ،الان ایمان دارم به خدایی که تو می خواستی در خودت به من نشان دهی.
خوب یاد گرفتم که زبان تو،زبان عمل عکس ،بازخورده عکسه !!!!!!!!......
همه وجودم
چرا اینقدر خودتو اذیت کردی تا به من بفهمانی که من یک ایرانیم وخدا یکی است وهمه اینها را میتوانم در هر جای این دنیا پیدا کنم..............
با اسلامت منو به خود باوری ی ،خدای اصلی خودم رسوندی .ازت بسیار ممنونم !.....
29 سال منو خوب تربیت کردی ،چون الان که در بلاد کفر م ،می تونم مثل یک فرشته ،سبک بال بخندم وبدون هیچ ترسی اعتراف کنم که،همه اون بهشت و جهنمی که منو ازش می ترسوندی ،در واقع :نفس خود تو بود که منو به راه راست هدایت کرد.
هر وقت تو کلاست بودم ،یتیم شهیدی بودم ،میان آغوش تنگ پر خارت ،که یادم دادی چطور در این تن ،فراموش کنم که مادرم به خاطر تو ،ناموسش رو دو دستی تقدیم تو وخانواده ات کرده......از یاد ببرم که به خاطر اسلام تو به گاه رفتم و به اجبار زیر دست هم خونی بزرگ شوم که ،ذره ذره خونمو می مکید ومن مصمم تر از همیشه یاد می گرفتم که،زمین خدا بزرگ تر از آن است که فقط منو تو در آن نفس بکشیم.
می دونم هنوزم منو به یاد نیاوردی ،ولی برایت نوشتم که بگم نگران من نباش ،چون به لطف تو روحم با تغییر صیقل خورده و خوب می تونه از خودش در برار افکار منفی اسلامت محافظت کند.
عزیز ترینم ،نمی دونی اینقدر دلم تنگته که اصلا به دلم نمی رسه !!.....
نمی دونی چقدر ممنون دیوانه خوانه ای هستم که منو توش بزرگ کردی ،چون به لطف اون الان 100%مطمئنم که من
زهرا واعظی ،فرزند شهید علی اکبر واعظی ویک ایرانیم
فقط یه ایرانی
بازم برات می نویسم .خیلی نگرانتم .همان طور که پدرم بود!!

نا پدری عزیزم سلام




نا پدری عزیزم سلام
می خوام باهات حرف بزنم.می خوام حرفهایی که یه عمر تو گلوم گیر کرده بهت بگم.
خوب گوش بده.
لعنت به تو.اره به تو که اجازه ندادی بچه باشم.نذاشتی لمس پدرو حس کنم .تو ذهنم وقتی به تو می رسم اینقدر با خودم درگیرم که هنوز نمی دونم دوستت داشتم یا ازت متنفر بودم؟
شاید در تو دنبال یه نشونه می گشتم.
چرا منو به حاله خودم رها کردی؟
تو خودتم دختر داشتی.چطور دلت اومد ما رو با همه چی عوض کنی؟تو هم خون ما بودی.چرا بهم نگفتی نرو؟
چرا همیشه منت میذاشتی که به ما لطف کردی.
من هنوز معنی لطف تو رو نفهمیدم.
اینکه صاحب اموالمون بشی یا جلو چشمام ذره ذره خواهرو مادرمو با کتک بکشی؟
یا اینکه بی هیچ عذاب وجدانی ما و خیلی ها رو به دولت بفروشی.
راستشو بگو کشتن حست هیچ زجری نداشت؟
تو می دونستی ما جز تو کسی رو نداشتیم.
می دونی هنوزم حالم این روزا بدتر از همه است.
راستشو بگو ،بگو که همش یه بازی بود.چقدر دوست داشتی به این ناپدری بودنت افتخار کنم.؟
همیشه ازت متنفر بودم ،ولی در واقع نبودم!
همیشه منتظر بودم بیای و بگی عزیزانم من اینجام
چرا همتون دل ما رو شکستین؟
هنوز نمی دونم اسلام چه مزیت بزرگی برات داشت که این طور برادر کشی که نه خون برادرتو بعد از خودش هم از ما خوردی.
می دونم مثل یه بچه دارم باهات حرف می زنم ولی وقتی مجبورم به تو فکر کنم ناخواسته همون بچه ای می شم که هنوز نمی فهمه چرا دوسم نداشتی.
دلم برا مادرم تنگ شده.دلم برا خونمون تنگ شده.
تو و بنیاد شهید منو بیرون کردید.
لعنت به تو که به خاطر آرمانهای آقات خامنه ای یه خانواده رو از درون کشتی.
تو و همه کسای مثل تو ،همتون دارین مثل رهبرتون عمل می کنید.
فقط بگو کی میمیرید تا من به بخندم.
من از تو یاد گرفتم برای آرمانهام بجنگم.ازت ممنونم
دختر برادرت زهرا